کد مطلب:166476 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:175

نصیحت به دشمن خویش
سپس حسین (ع) شتر خویش را خواست، چون آوردند، بر آن سوار شد و رو به دشمن با صدای بلند فرمود: ای مردم عراق! فریاد او بگونه ای بود كه بیشتر آنان می شنیدند، پس گفت: ای مردم! سخنم بشنوید، و شتاب مكنید تا شما را اندرز دهم به آنچه حق است و باید من به شما برسانم! عذر خویش را بر شما آشكار كنم، پس اگر نسبت به من انصاف روا داشتید، سعادتمند شوید، و اگر انصاف ندادید، با هم بیندیشید و تصمیم خود را بگیرید تا پس از آن، كار شما برایتان اندوه و نگرانی پیش نیاورد سپس


آنچه می خواهید درباره من انجام دهید و هیچ ملاحظه ای نكنید، زیرا به راستی ولی و صاحب اختیار من، آن خدایی است كه قرآن را فرود آورد و اوست كه صالحان و نیكان را سرپرستی می كند.

امام آنگاه خدای را سپاس گفت و او را ستاش كرد. و به آنچه شایسته بود از وی یاد كرد. و بر آخرین فرستاده خدا و ملائكه و پیامبران درود فرستاد. سخنانش به گونه ای بود كه هرگز شنیده نشده است كه سخنوری پیش و یا پس از وی در گفتار، بلیغ تر از او باشد. پس از آن فرمود:

اما بعد، پس نسب و خاندان مرا بسنجید و بنگرید كه من كیستم؟ آنگاه بخود آیید و خویشتن را سرزنش كنید، پس از آن ببینید كه آیا كشتن من و دریدن پرده حرمتم برای شما شایسته است؟

آیا من پسر دختر پیامبر شما و فرزند وصی او كه پسرعموی پیامبر و نخستین كس از مؤمنان بود كه تصدیق كرد آنچه را كه پیامبر از نزد پروردگارش آورده بود، نیستم؟ آیا حمزه سیدالشهداء عموی من نیست؟

آیا جعفر طیار، كه در بهشت باد و بال پرواز می كند، عموی من نیست! آیا آنچه را كه پیامبر خدا درباره من و برادرم فرمود به شما نرسیده است؟ آنجا گفته: این دو تن، سرور جوانان اهل بهشتند؟

پس اگر گواهی دهید بر درستی سخنم، حق گفته اید. بخدا سوگند! از آن هنگام كه دانستم خداوند، دروغ گو را دشمن دارد، دروغ نگفته ام، پس چنانچه مرا دروغگو بپندارید، براستی در میان شما كسانی هستند كه اگر از آنان بپرسید، شمارا از چنین سخنی، آگاه خواهند كرد. از (كسانی مانند:) جابر بن عبدالله انصاری، اباسعید خدری، سهل بن سعد ساعدی، زید بن ارقم، و انس بن مالك بپرسید، تا به شما خبر دهند كه این سخن را از پیامبر درباه من و برادرم شنیده اند؟ آیا این گفتار رسول خدا، شما را از ریختن خون من باز نمی دارد؟


شمر بن ذی الجوشن در پاسخ آن حضرت گفت: خدا را بر حرفی بپرستم (یعنی از خداپرستی به دور باشم) اگر دریابم كه چه می گویی!

حبیب بن مظاهر به او اینچنین جواب داد: بخدا سوگند! من چنان می بینم كه به هفتاد حرف خدا را بپرستی (یعنی هفتاد بار از خداپرستی به دور باشی) و من شهادت می دهم كه بی تردید تو راست می گویی و درك نكنی كه او چه می گوید. زیرا به راستی خداوند بر دل تو مهر نهاده و راه هدایت را بر آن بسته است.

سپس حسین (ع) سخن خویش را ادامه داد و خطاب به آنان فرمود: اگر در این سخن كه گفتم، تردید می كنید، آیا شك دارید من پسر دختر پیامبر شما هستم؟ پس به خدا سوگند! در میان مشرق و مغرب پسر دختر پیامبر جز من، در میان شما و غیر شما نیست.

وای بر شما! آیا از شما كسی را كشته ام كه خون او را از من می خواهید؟ یا مالی از شما نابود كرده ام؟ یا زخمی بر كسی زده ام كه می خواهید آنرا قصاص كنید؟

پس هیچكدام سخنی نگفتند. و سكوت اختیار كردند.

آنگاه امام فریاد زد: ای شبث بن ربعی، ای حجار بن ابجر، ای قیس ابن اشعث، و ای یزید بن حارث! آیا شما به من ننوشتید كه: میوه ها رسیده و باغها سرسبز شده، و به تحقیق به سوی لشكری آماده برای خویش پیش می آیی؟!

قیس بن اشعث پاسخ داد: ما آنچه را كه تو می گویی در نمی یابیم، ولی در برابر فرمان پسرعمویت (عبیدالله) سر فرود آر كه ایشان چیزی جز آنچه تو دوست داری برایت نمی خواهند!

حسین (ع) به او فرمود: «لا و الله لا اعطیكم بیدی اعطاء الذلیل، و لا افر فراز العبید» نه بخدا! نه درخواست خواری به شما خواهم داد و نه از برابر شما چون بندگان فرار خواهم كرد.

سپس افزود: ای بندگان خدا! به من پروردگار خویش و پروردگار شما پناه می برم


از هر تكبر كننده ای كه به روز حساب ایمان ندارد. و در پی این سخن شتر خود را خوابانید و به عقبة بن سمعان دستور داد: آنرا عقال كند. در این هنگام لشكر دشمن، به سوی او هجوم آوردند.

از كثیر بن عبدالله شعبی كه به هنگام شهادت حسین (ع) حضور داشته نقل شده است: چون بر حسین، یورش بردیم، زهیر بن قین، بر اسب دراز دم خود سوار، و مجهز به سلاح گردید و به سوی ما پیش آمد و گفت: بترسید از عذاب خدا، در نظر داشته باشید شما كه بر هر مسلمانی لازم است برادر دینی خود را اندرز دهد. ما اكنون برادریم و بر یك دین و شریعت هستیم تا شمشیر میان ما بكار نرفته است برای نیك خواهی و نصیحت ما شایستگی دارید. اما هنگامی كه شمشیر بكار گرفته شد، رشته پیوسته ما را از هم پاره می كند، و ما امتی دیگر باشیم و شما امتی دیگر، براستی خداوند مرا را به ذریه پیامبرش بیازمود تا بنگرد ما و شما چه می كنیم! و ما شما را به یاری وی، و رها كردن این طاغوت فرزند طاغوت عبیدالله بن زیاد می خوانیم. زیرا شما از این پدر و پسر، جز بدی نبینید. چشمهای شما را بیرون كشند، و دستها و پاهایتان را قطع كنند، و اعضای بدنتان را از هم جدا سازند. و پیكرتان را بر درختان خرما بیاویزند. و مردان نمونه و قرآن خوانان شما مانند حجر بن عدی و یارانش و هانی بن عروه و همانند ایشان را بكشند.

دشمن، در برابر، او را دشنام دادند و ابن زیاد را ستایش كردند و گفتند: بخدا سوگند! از اینجا نرویم تا آنكه ارباب تو و هر كس كه با وی باشد را بكشیم و یا او و یارانش را تسلیم گردانده و نزد ابن زیاد فرستیم.

پس زهیر به ایشان گفت: ای بندگان خدا! همانا فرزند فاطمه علیهاالسلام سزاوارتر است به دوست داشتن و یاری كردن از پسر سمیه! پس اگر ایشان را یاری نمی كنید، شما را به خدا پناه می دهم از كشتن ایشان! شما میان این مرد و پسرعمویش یزید بن معاویه را خالی كنید و آنها را به هم واگذار نمایید. پس به جان خودم سوگند! در این صورت یزید بی كشتن حسین علیه السلام هم از فرمانبرداری شما خشنود گردد.


در این هنگام شمر تیری بسوی او افكند و گفت: ساكت باش، خداوند صدای تو را فرو نشاند، ما از بسیاری گفتار تو بستوه آمدیم.

زهیر كه رحمت خدا بر او باد، به شمر پاسخ داد: ای فرزند كسی كه بر پاشنه پای خود می شاشید! [1] من با تو سخن نمی گویم، زیرا تو را جانوری بیش نمی دانم، بخدا سوگند! گمان نمی كنم تو دو آیه از قرآن را دریافته باشی! پس مژده می دهم تو را به رسوایی روز قیامت و عذابی دردناك.

شمر گفت: به تحقیق خداوند تو و ارباب تو را پس از ساعتی خواهد كشت.

زهیر در پاسخ گفت: آیا مرا از مرگ می ترسانی؟ بخدا سوگند! مرگ را در كنار او، از جاویدان بودن در میان شما بیشتر دوست دارم. آنگاه با صدای بلند گفت: ای بندگان خدا! این فرد پست بدخوی و مانند او شما را نفریبند و از دینتان برنگردانند پس به خدا سوگند! گروهی كه خون فرزند و اهل بیت پیامبر را بریزند و یاران و مدافعان حریم ایشان را بكشند به شفاعت محمد و خاندان او هرگز نائل نشوند.

آنگاه مردی از پشت سر، به زهیر گفت: اباعبدالله می گوید، بجان من سوگند، بازگرد كه همچون مؤمن آل فرعون كه قوم خویش را نصیحت كرد، تو نیز با گفتار خویش اینان را نصیحت كردی و چنانچه كه خیرخواهی و رساندن كلام حق برای آنان سودی داشته باشد، تو آنرا رساندی. [2] .

پس یاران عمر سعد سوار شدند، و اسب حسین را نیز برایش آوردند، آن حضرت بر آن نشست و به همراه چند تن از یارانش پیش تاخت، آنگاه به بریر بن حضیر كه جلوی او بود، فرمود: با این مردم سخن بگو!

بریر به سوی دشمن پیش آمد و چون نزدیك آنان رسید گفت: ای مردم! پروای خدا پیشه كنید، یادگار گران محمد - صلی الله علیه و آله - اینك در میان شماست،


اینان فرزندان، خاندان، و دختران و حرم او هستند، آنچه در دل دارید بگویید؟ می خواهید با آنان چه كنید؟

گفتند: می خواهیم به فرمان امیر عبیدالله بن زیاد گردن نهند، تا اندیشه او درباره ایشان آشكار گردد.

پس بریر به آنها گفت: آیا شما نمی پذیرید كه ایشان به همان جایی كه از آن آمده اند برگردند؟

وای بر شما ای مردم كوفه! آیا نامه ها و پیمانهایی كه برای او فرستادید و عهدی كه با خدا بسته بودید را فراموش كردید؟ وای بر شما! اهل بیت پیامبر خویش را دعوت نموده اید و آنها گمان بردند كه شما با جانهایتان در راه آنان مباره می كنید، اما هم اینك نه تنها كه از وی حمایت نمی نمائید، بلكه می خواهید ایشان را به چنگ آورید و به ابن زیاد تسلیم كنید؟ و آنها را از آب فرات بازداشته اید؟ چه زشت است آنچه كه پس از پیامبر با ذریه او انجام داده اید! خداوند روز قیامت به شما آب ننوشاند كه شما بدمردمی هستید!

پس یكی از آن دشمنان به او گفت: ای مرد! ما نمی دانیم كه تو چه می گویی!

بریر پاسخ داد: ستایش می كنم آن خدایی را كه بینش مرا درباره شما افزود. پروردگارا! من از كارهای این گروه بیزاری می جویم، خداوندا! در میان آنان وحشت و هراس بیفكن و آن روز كه تو را ملاقات كنند، برایشان خشمگین باش! آنگاه گروه دشمن او را با تیر مورد حمله قرار دادند، پس بریر بسوی جایگاه خویش بازگشت.

در این هنگام حسین (ع) پیش آمد و در برابر دشمن ایستاد و سپس نگاهی به صفوف سیل آسای آنان انداخت و عمرسعد را نگریست در حالی كه در میان بزرگان كوفه ایستاده بود، پس فرمود: سپاس خداوندی را سزاست كه جهان را آفرید و آنرا خانه ای نابود شدنی قرار داد كه اهلش را پیوسته دستخوش دگرگونی سازد. پس بی خرد آن كسی است كه فریفته او شود و بدبخت آن كسی است كه شیفته اش گردد. به هوش


باشید كه دنیا شما را نفریبد، كه هر كس بر آن تكیه زند نومید شود و هر كه بدان طمع ورزد، دستش تهی ماند. من می بینم شما برای كاری گرد آمده اید كه خدا را خشمگین گردانیده، و بدین جهت روی از شما برتافته و عذاب خود را بر شما فرو فرستاده و از رحمت خویش دورتان ساخته است. چه نیكو پروردگاری است پروردگار ما و چه بد بندگانی هستید شما! كه طاعت او را پذیرفته اید و بر پیامبرش محمد (ص) ایمان آورده اید و سپس بر ذریت و عترت او تاخته اید، و اراده كرده اید ایشان را بكشید. براستی شیطان گمراهتان كرده و یاد خدای بزرگ را از خاطرتان زدوده است. پس مرگ و نابودی بر شما و بر نیتها و مقاصد شما باد. انا لله و انا الیه راجعون! این گروه كفر ورزیدند پس از آنكه ایمان آوردند، دوری باد بر قوم ستمكار!

عمر گفت: وای بر شما با او سخن بگویید، كه وی فرزند علی است. اگر یك روز تمام بخواهد با شما سخن بگوید هرگز رشته سخنش پاره نشود و وانماند، پس پاسخش دهید.

آنگاه شمر پیش آمد و گفت: ای حسین! این سخنان چیست كه می گویی؟ به ما نیز بفهمان تا دریابیم؟

پس آن حضرت فرمود: من می گویم: از خدا پروا كنید، و مرا نكشید، زیرا كشتن و هتك حرمت من بر شما روا نیست، چون كه من فرزند دختر پیامبر شما هستم و جده من خدیجه همسر پیامبر شما می باشد. و شاید این گفتار پیامبر به شما رسیده باشد كه فرمود: «حسن و حسین سرور اهل بهشت، هستند» [3] .

این سخنان نه تنها كه در دل سنگ آن گروه، اثر نكرد، بلكه عمر بن سعد، لشكر خود را برای جنگ با حسین (ع) آماده كرد و آنها را در صفوف خود مرتب كرد. و پرچمها را در جاهای مناسب برافراشت و جناح راست و چپ را مجهز كرد، آنگاه به نیروهای قلب سپاه گفت: پایداری كنید و پیرامون حسین را از هر سو بگیرید و او را درون حلقه محاصره قرار دهید.


حسین (ع) از جای خویش، بسوی آن مردم آمد و از آنها خواست كه خاموش شوند، ولی آنان سرباز زدند تا آنكه به ایشان فرمود: وای بر شما، مگر چه می شود كه خاموش بمانید و سخن مرا گوش دهید؟ بی تردید من شما را به راه راست می خوانم، پس هر كس از من فرمان برد، از هدایت یافتگان باشد و هر كه سرپیچی كند، از هلاك شدگان به شمار آید. و اینكه همه شما از فرمان من سرباز می زنید، و به سخنم گوش نمی سپارید، جز این نیست كه شكمهایتان از حرام پر، و بر دلهایتان مهر نهاده شده است. وای بر شما! مگر انصاف ندارید؟ مگر شنوایی ندارید؟

با شنیدن این سخنان، یاران عمرسعد یكدیگر را سرزنش كردند، و گفتند: ساكت شوید و گفتارش را بشنوید. [4] .

آنگاه حسین (ع) برخاست و خدا را سپاس گفت و ستایش كرد و به آنچه كه شایسته مقام باری تعالی بود او را ستود و بر محمد (ص) و ملائكه و پیامبران و فرستادگان با گفتاری رسا درود فرستاد، سپس فرمود: مرگ بر شما ای گروه! كه حیران و سرگردان بودید و ما را به دادرسی خویش خواندید، هنگامی كه ما شتابان برای فریادرسی شما آمدیم، شمشیری را كه طبق سوگندهایتان می بایست برای یاری ما بكشید، به روی ما كشیدید و آتشی را كه برای دشمن مشتركمان افروخته بودیم بر ما افكندید. امروز به سود دشمنان و به زیان دوستانتان گرد آمده اید، دشمنانی كه نه عدل و دادی در میان شما گسترده اند و نه امید و آرمانی اكنون برای شما برآورده اند، هشدارید! ای وای بر شما! ما را ترك كردید، و شمشیرتان در غلاف، دلهایتان آرام، ولی مانند ملخ در این كار شتاب ورزیدید و مانند پروانه به آن هجوم آوردید. مرگ بر شما ای بردگان جامعه! و رانده شدگان احزاب! و رها كنندگان كتاب! و تحریف گران گفتار! و مجموعه گناهان! و شریكان شیطان! و خاموش كنندگان چراغ هدایت! آیا با اینان همكاری می كنید و ما را خوار می گردانید؟ آری بخدا سوگند كه پیشینه نیرنگ در شماست، و به ریشه ها


و شاخسارتان تنیده و همه را در برگرفته و شما پلیدترین میوه آن هستید، كه برای باغبان استخوانی گلوگیر و برای غاصب خوش خوراك می باشید.

«الا و ان الدعی ابن الدعی قد ركز بین اثنتین بین السلة و الذلة و هیهات منا الذلة»

بهوش باشید! كه این پدر ناشناخته فرزند پدر ناشناخته! مرا بر سر دو راهی قرار داده است، میان نابودی و خواری! هرگز مباد كه ذلت را اختیار كنیم، خداوند و پیامبرش و مؤمنان و پاكدامنان و پاكیزگان كه ما را پروریده اند و انبوه پرهیزكاران و مردمانی كه به جان آمده اند، ما را بر آن می دارند كه كشته شدن شرافتمندانه را بر پیروی لئیمان برگزینیم. آگاه باشید و بدانید كه من با این خاندانم با آنكه شمار آنان اندك است و چندان یاوری ندارم با شما خواهم جنگید.

سپس، حضرت سخنانش را به چند بیت از اشعار فروة بن مسیك مرادی پیوند داد و چنین خواند:

پس اگر شكست دادیم، از پیش شكست دهندگان بوده ایم،

و اگر مغلوب شویم، در حقیقت شكست نخورده ایم،

و پیشگیری و علاج ما از روی ترس نیست،

و هرگاه مرگ از مردمانی شانه هایش برداشته شود،

در خانه دیگران خواهد خوابید،

این مرگ، بزرگان قوم من را از میان برد.

چنانكه مردم قرون گذشته را از میان برده است.

اگر پادشاهان جاودانه بودند،

ما نیز جاویدان می شویم،

و اگر بزرگواران باقی می مانند،

ما نیز ماندگار می شویم،

پس به شماتتگران ما بگو:


بخود آیید كه مرگ همچنانكه به دیدار ما آمده است،

آنان را نیز ملاقات خواهد كرد. [5] .

و افزون بر این سخنان، فرمود: سوگند به خدا! كه پس از این جنایت بیش از سوار شدن بر اسبی پایدار نخواهید ماند، تا آنكه چونان سنگ آسیاب سرگردان شوید و مانند میله میان آن، مضطرب و بی تاب گردید، این مطلب را پدرم از رسول خدا شنیده بود و او نیز به من یادآور شد: اینك در كار خود با شریكان و همراهان خود گرد هم آیید، تا حقیقت كار بر شما پوشیده نماند، سپس برای كشتن من دست به كار شوید، و درنگ نكنید، كه من بر پروردگار خویش و پروردگار شما توكل كرده ام. هیچ جانداری جز به قدرت او، پایدار نیست. براستی پروردگار من بر راه راست می باشد. خدایا! باران آسمان را از ایشان بازدار! و سالیانی چون سالیان یوسف (قحطی و خشكسالی) برایشان پیش آور! و غلام ثقفی را بر آنها مستولی گردان تا جامهای ناگوار مرگ را بر آنان بنوشاند! كه اینان به ما دروغ گفتند، و بی كس و تنهایمان گذاردند، و تو پروردگار مایی. بر تو توكل می كنیم و بسوی تو روی می آوریم و بازگشت همه بسوی تو است. [6] .

در پی این سخنان بسوی حسین (ع) حمله بردند.


[1] كنايه به بي فرهنگي و بيابانگردي اوست، زيرا به گفته مرحوم ميرزا ابوالحسن شعراني: چون صحرانشينان را پاشنه پا مي شكافت بول كردن را علاج آن مي دانستند. ترجمة نفس المهموم.

[2] طبري، ج 5، ص 424 - 427.

[3] بحار الانوار، ج 45، ص 5 و 6.

[4] بحارالانوار، ج 45، ص 8.

[5] لهوف، ص 42. تاريخ ابن عساكر، ج 4، ص 333. مقتل خوارزمي، ج 2، ص 6.

[6] لهوف، ص 43. مقتل خوارزمي، ج 2 ص 7.